شهروند نوشت:برنامهریزیهایشان برای
عروسی بود، نه عزا؛ خرید میکردند تا هرچه زودتر به تهران بی
ایند. برای جشن و پایکوبی لحظهشماری میکردند، اما به جای آن، خون، مرگ و چیزی شبیه به میدان جنگ نصیبشان شد. گلوله ها به آنها امان نداد تا در کنار هم، آغاز زندگی مشترک دخترشان را جشن بگیرند. بعد از خرید بود که رفتند تا زیارتی هم از شاهچراغ داشته باشند. مسیر را تغییر دادند و به جای خانه، برای زیارت رفتند.جثهاش زیادی کوچک بود برای سینه سپر کردن در مقابل
خانواده'>خانوادهاش؛ پدرش را دید که فریاد میزد و سعی داشت از همسر و فرزندانش محافظت کند. ولی تیرباران امانش نداد. مادر غرق خون بود. برادرش دیگر صدایی نداشت تا در گریه و فریاد او را همراهی کند. نفس نمیکشیدند، هیچکدام از عزیزانش؛ غریب و بیپناه در آن مهلکه ترسناک ماند. حالا دیگر هیچکس نمیتواند او را آرام کند. حتی نمیتوانند به او امید دهند. دیده است، آنچه را که نباید هیچ وقت میدید. کسی نمیتواند به او ثابت کند دوباره روزی میتواند با آرشام بازی کند، دست پدر را بگیرد و مادر را غرق بوسه کند.
آرتین'>آرتین'>آرتین مانده با غصهای تمامنشدنی. پسربچه پنج سالهای که یک شبه بزرگ شد.
داماد این خانواده که خودش هم هنوز شوکه است، در گفتوگویی با خبرنگار «شهروند» روایتی غمانگیز از خانواده
سرایداران در آن شبمنحوس دارد:آرتین و خانوادهاش آن شب برای رفتن به شاهچراغ برنامهریزی کرده بودند؟نه اصلا قرار نبود به آنجا بروند. آنها رفته بودند خرید کنند. شاهچراغ وسط بازار است. احتمالا بعد از خرید، دلشان هوای زیارت کرده بود و به همین دلیل به آنجا رفتند. ما اصلا خبر نداشتیم که به آنجا رفتهاند. اتفاقا به دلیل ناآرامیهای اخیر به آنها تاکید کرده بودیم که زیاد بیرون نباشند. حتما تازه های ادبی وسلامتی...
ما را در سایت تازه های ادبی وسلامتی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : iepachsoze بازدید : 125 تاريخ : چهارشنبه 11 آبان 1401 ساعت: 14:27